.

۱۳۸۹/۰۴/۲۹

پست شانزدهم - منم نقاشی بلدم

شاهکار من سر کلاس:

این یه اسکلته :دی . کنار کنسرت سئول ِ متالیکا بود.


عکس اصلی:


پ.ن. واسه اینکه گله نکنی که تو پستهام نیستی: اگه تصمیم اونم قطعیه همین چند روز یه بار باید بریم تهران. باید جفتتون بیاید. چون من تنهایی نمی رم. افتاد؟ :دی به ماماناتونم بگید.

پ.پ.ن. بازم از تو : چرا جواب نمی دی؟ نکنه شارژت تموم شده باز؟

پ.پ.پ.ن. این اولین و شاید آخرین نقاشی با مدادم بود. واسه همین یه جورایی احساس خود شیفتگی بم دست داده. :دی

۱۳۸۹/۰۴/۲۶

پست پانزدهم - همینه که هست

آخرش کی می دونه چی می شه؟ کی می دونه کِی آخرش می شه؟ کی می دونه اصن آخرش کجاست؟ چرا باید آخر داشته باشه؟

آره، باز تابستون شد و شر و ور های ما هم شروع شد. اصن می خواید یه جور دیگه ببینیم؟ پس بیاد اصن بنینیم. کی گفته باید همیشه دید؟ قاعدتا باید وقت هایی هم باشه که ندید.

یادش بخیر قبلا چقد مزخرف می بافتیم به هم:
.......... وقتی تموم کف اتاقت رو خون گرفته و منتظری آخرین قطره های خونت وفاداریشون رو از دست بدن .....

آخی. چه دورانی بود. یادش بخیر. حداقل تو همه ی حرف های پوچ و نا امیدانه یه ذره امید بود. همون امید بود که باعث می شد اون متن ها نوشته بشن. امید به اینکه کسی بیاد و بخونه.

همیشه نمی شه دوباره شروع کرد. ولی حداقل می دونم که از اون نوشته ها خیلی بزرگتر شدم. خیلی چیزها رو از دست دادم. یه سری چیزها رو هم به دست آوردم. یکی ش به همه چی می ارزید.

آخرش .... اخرش ..... آخرش ...... کاشکی الآن بعد از آخرش بود. من، تو، ما، همه، یه جورایی به هم وصل بودیم. 

یه جورایی که دیگه شعرهای "یاس" اذیتمون نمی کرد. نمی سوزوندمون. بهمون یاد آوری نمی کرد چقدر پستیم.

شاید واسه بعضی ها تعریف کرده باشم یه دفعه تو هایدای دور میدون ولی عصر من یکی رو دیدم که تا ساندویچش رو گرفت، دو تا دختر بچه فال فروش اومدن و بهش گفتن که گرسنشونه.

اون هم نصف ساندویچش رو داد به دختر بزرگتر و بهش گفت نصفش رو هم بده به خواهرت. دختر سریع از مغازه رفت بیرون.
 
دختر کوچیکه اومد جلو و با التماس گفت اون به من چیزی نمی ده. طرف هم اون نصفه ی دیگه ساندویچش رو داد به اون یکی دختره و بدون اینکه حتی یه گاز به ساندویچ خودش بزنه از در مغازه رفت بیرون.
 
ولی هیچ کس نمی دونه اون کی بود؟ پسر بود یا دختر؟ مرد بود یا زن؟ چند سالش بود؟ فقط من و یه خانمه که اون موقع اونجا بود و شاید فروشنده بدونیم.
 
چه فرقی می کنه.
 
مهم اینه که آخرش بالاخره یه روزی می رسه.

پ.ن. این گوشی ما هم قاطی کرده حسابی. اگه اس ام اس بشه دو صفحه نصفش رو می گیره، می چسبونه به نصف یه اس ام اس دیگه که دو سه هفته پیش فرستادم، می فرسته واسه هر کی دلش بخواد. خوبه ریگی به کفشمون نیست، وگرنه تا حالا 100 دفعه من بدبخت رو لو داده بود. شاید هم مشکل از خط باشه. شاید.
 
پ.پ.ن. خودم می دونم یه مدت گم و گور شده بودم. :دی