.

۱۳۸۹/۰۹/۰۶

پست هجدهم : من عاشق اینم

خدایی خیلی خوشگله:
کادو گرفتم. دلتون بسوزه. سوغاتی!!!!
اینم ویدئوش:
دانلود فیلمش: دانلود حجمش کمه 300 کیلوبایت

پ.ن. اینها چی بود گفتی سر شب؟

۱۳۸۹/۰۸/۰۴

پست هفدهم : جوراب 2000 تومن

هم تو می دونی اون جورابی که داری می خری 2000 نیست، هم اون فروشنده ی زن کنار خیابون.

می خری چون قبول می کنی بی پولی نباید باعث شکستن غرور یه نفر بشه.

پ.ن. اگه ترم 4 رو می خوای باید بیای اینجا. اون یکی از 5 می گیره. ( بی ربط به نوشته ی بالا. خودش می فهمه منظورمو!!!)

پ.پ.ن. به قول خودش (همون مخاطب ِ پی نوشت) : من اومدم. خوش اومدم. :دی

پ.پ.پ.ن. ها ها ها ها. چه حالی می کنم می آم تو وبلاگ این دو تا عکس "محک" رو می بینم. حداقل یادتون می اندازه کسایی هستن که به ما نیاز دارن.

۱۳۸۹/۰۴/۲۹

پست شانزدهم - منم نقاشی بلدم

شاهکار من سر کلاس:

این یه اسکلته :دی . کنار کنسرت سئول ِ متالیکا بود.


عکس اصلی:


پ.ن. واسه اینکه گله نکنی که تو پستهام نیستی: اگه تصمیم اونم قطعیه همین چند روز یه بار باید بریم تهران. باید جفتتون بیاید. چون من تنهایی نمی رم. افتاد؟ :دی به ماماناتونم بگید.

پ.پ.ن. بازم از تو : چرا جواب نمی دی؟ نکنه شارژت تموم شده باز؟

پ.پ.پ.ن. این اولین و شاید آخرین نقاشی با مدادم بود. واسه همین یه جورایی احساس خود شیفتگی بم دست داده. :دی

۱۳۸۹/۰۴/۲۶

پست پانزدهم - همینه که هست

آخرش کی می دونه چی می شه؟ کی می دونه کِی آخرش می شه؟ کی می دونه اصن آخرش کجاست؟ چرا باید آخر داشته باشه؟

آره، باز تابستون شد و شر و ور های ما هم شروع شد. اصن می خواید یه جور دیگه ببینیم؟ پس بیاد اصن بنینیم. کی گفته باید همیشه دید؟ قاعدتا باید وقت هایی هم باشه که ندید.

یادش بخیر قبلا چقد مزخرف می بافتیم به هم:
.......... وقتی تموم کف اتاقت رو خون گرفته و منتظری آخرین قطره های خونت وفاداریشون رو از دست بدن .....

آخی. چه دورانی بود. یادش بخیر. حداقل تو همه ی حرف های پوچ و نا امیدانه یه ذره امید بود. همون امید بود که باعث می شد اون متن ها نوشته بشن. امید به اینکه کسی بیاد و بخونه.

همیشه نمی شه دوباره شروع کرد. ولی حداقل می دونم که از اون نوشته ها خیلی بزرگتر شدم. خیلی چیزها رو از دست دادم. یه سری چیزها رو هم به دست آوردم. یکی ش به همه چی می ارزید.

آخرش .... اخرش ..... آخرش ...... کاشکی الآن بعد از آخرش بود. من، تو، ما، همه، یه جورایی به هم وصل بودیم. 

یه جورایی که دیگه شعرهای "یاس" اذیتمون نمی کرد. نمی سوزوندمون. بهمون یاد آوری نمی کرد چقدر پستیم.

شاید واسه بعضی ها تعریف کرده باشم یه دفعه تو هایدای دور میدون ولی عصر من یکی رو دیدم که تا ساندویچش رو گرفت، دو تا دختر بچه فال فروش اومدن و بهش گفتن که گرسنشونه.

اون هم نصف ساندویچش رو داد به دختر بزرگتر و بهش گفت نصفش رو هم بده به خواهرت. دختر سریع از مغازه رفت بیرون.
 
دختر کوچیکه اومد جلو و با التماس گفت اون به من چیزی نمی ده. طرف هم اون نصفه ی دیگه ساندویچش رو داد به اون یکی دختره و بدون اینکه حتی یه گاز به ساندویچ خودش بزنه از در مغازه رفت بیرون.
 
ولی هیچ کس نمی دونه اون کی بود؟ پسر بود یا دختر؟ مرد بود یا زن؟ چند سالش بود؟ فقط من و یه خانمه که اون موقع اونجا بود و شاید فروشنده بدونیم.
 
چه فرقی می کنه.
 
مهم اینه که آخرش بالاخره یه روزی می رسه.

پ.ن. این گوشی ما هم قاطی کرده حسابی. اگه اس ام اس بشه دو صفحه نصفش رو می گیره، می چسبونه به نصف یه اس ام اس دیگه که دو سه هفته پیش فرستادم، می فرسته واسه هر کی دلش بخواد. خوبه ریگی به کفشمون نیست، وگرنه تا حالا 100 دفعه من بدبخت رو لو داده بود. شاید هم مشکل از خط باشه. شاید.
 
پ.پ.ن. خودم می دونم یه مدت گم و گور شده بودم. :دی

۱۳۸۹/۰۳/۲۳

پست چهاردهم

ای لعنت به هرچی امتحانه. پس چرا دیروز کتک نخوردیم؟

۱۳۸۹/۰۲/۳۰

پست سیزدهم - دعوا

تو که نمی تونی خودتو کنترل کنی گه می خوری وقتی عصبانی ای دست به گوشی می زنی. خجالت هم خوب چیزیه بابا. گند زدی به همه چی. خوبه؟
پ.ن. من خیلی سعی کردم این گندی که زدم درستش کنم و ثابت کنم به اون چیزایی که گفتم واقعا اعتقاد ندارم.

۱۳۸۹/۰۲/۲۱

پست دوازدهم - از دانشگاه

ماکسیمم سوئینک، تقویت کننده توان، کی وی ال (KVL)، کی سی ال (KCL)، فوریه، انتگرال نامعین، سیگنال های گسسته، پیوسته، ... 
همشون یه مزخرفن.
آهای کسی که واسه کنکور می خونی.... این تازه اول راهه.
وقتی می رسی سال دوم دانشگاه و می بینی هم کلاسی هات دارن کتاب تست ارشد می خرن، رسما دپ می زنی.
کی می دونه چند سال دیگه بازار کار چی جوریه؟ وقتی تدریس یارت که دو تا گرایش رو هم خونده می اد و می گه بیکاره به چه امیدی ادامه بدی؟
بدون بند "پ" کسی به هیچ جا نمی رسه تو این مملکت خره به در.
اگه هم رسیده یحتمل خیلی شاخ بوده. (:دی)
بی خیال بابا.
فاز دانشگاه یه چیز دیگه ایه.
زندگی تو بکن دادا.
نه تو می تونی نه من.
ولی با یکی طرفی که به کم راضی نمی شه. اینه خلاف جهت آب شنا کردن.

پ.ن. پاک کن اون اس ام اس هاتو. این باکست پره. اس ام اس هام دلیور نمی شن.
پ.پ.ن. دلم واست تنگ شده.

۱۳۸۹/۰۱/۳۱

پست یازدهم

شاید بشه گفت فعلا یه چند روزی راحت شدیم.
البته فقط شاید. کی می دونه؟ تازه شاید این اول بدبختیه. کلا هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. زدیم تو کار داستان کوتاه خوندن داستان کوتاه.
از سیگنال خوندن حالش بیشتره. خبر مرگمون قراره مهندس بشیم. مثلا......

۱۳۸۹/۰۱/۳۰

پست دهم

چرا یه سری ها کلا نمی فهمن؟
یا مثلا چرا یه سری آدم ها واقعا بی شعورن؟ البته یه سری های دیگه هم هست که کم شعورن. نه اینکه کلا شعور نداتشه باشن. دارن، ولی کم.

پست نهم

جدا این پست ها ارزش نظر دادن نداره ها.
دلمون خوشه وبلاگ داریم

پست هشتم

بسه دیگه.
چرا تموم نمیشه؟
خسته شدم به خدا.

۱۳۸۹/۰۱/۲۳

پست هفتم

"برو ناو عمتو بزن" الان اینو تو سایت یکی از بچه های دانشکده به یکی دیگه گفت. دارن آن-لاین بازی می کنن. حالا چی، من نمی دونم. به هرحال شاید دارن از زندگی شون لذت می برن. من چهارمین جلسه کلاس مدار منطقی رو هم پیچوندم. مثه آب خوردن.

شاید باید بگم خیالم راحت شده، شاید هم بازم قراره مثه قبل نشه ولی فایده داشته باشه.
یه شوخی، می تونه سالها دوستی رو به هم بزنه. حالا چه برسه به یه دوستی که مدت زیادی هم ازش نمی گذره. مخصوصا وقتی طرف مقابل نخواد قبول کنه کنه که شوخی بوده..... بگذریــــــــــم

تقریبا وسطای تابستون شیده بهم گفت سایت طرفداران دارن شان یه مسابقه داستان نویسی گذاشته. منم داستان رقص مرگ رو از تو وبلاگ قبلی فرستادم. تو عید جوابش اومد. داستانم پنجم شده بود.

شما اینو چی می خونید؟ GODISNOWHERE؟
یکم فکر کنید اول. میگن بستگی به شخصیت هر کس داره چیزی که می خونه. من که فقط god is nowhere می خونمش هر دفعه. ظاهرا god is now here هم می شه خوند.

پ.ن. اگه یه روز به یه در رسيدي و ديدي روش يه قفل بزرگه، نترس و نا اميد نشو، چون اگه قرار بود در باز نشه حتما به جاش یه دیوار مي ذاشتن....

۱۳۸۸/۱۲/۲۱

پست ششم

از وقتی به گودر (همون گوگل ریدرخودمون) معتاد شدم دیگه حس می کنم متن هام به درد خوندن نمی خورن

۱۳۸۸/۱۲/۱۳

پست پنجم - شاید

خیلی وفت ها واسه همه ی آدم بزرگ ها هم سوء تفاهم پیش می اد. شاید فقط آدم بزرگ ها سوء تفاهم پیش بیاد.
بکتاش، یادته اون وبلاگ قبلی رو که زدم اولین نظرش رو خودت دادی و قول دادی واسه همه ی پست هام نظر بدی؟ حالا می تونم قسم بخورم حتی نصف اون پست ها رو هم نخوندی. ولی هیچ وقت جایی واسه سرزنش وجود نداره. چون نه من همه ی زندگی تو ام و نه تو همه ی زندگی من.
نمی دونم، چی جوری از آرمین انتظار دارم مطالب وبلاگمو همه شو بخونه وقتی خودم هر 3 تا پست به وبلاگش رو می خونم؟
ولی از تو انتظار دارم. چون تو تویی.

۱۳۸۸/۱۲/۰۷

پست چهارم - آی آدم

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی ابن دریای تند و تیره و سنگین ..... (آی آدمها - نیما یوشیج)

معلوم نیست خط مشی این وبلاگ کوفتی قراره چی باشه. همین جوری الکی میایم نت آپ می کنیم می ریم.

I have lost the will to live
Simply nothing more to give
There is nothing more for me
Need the end to set me free


پ.ن. چلسی هم پریشب باخت. بارسا هم که مساوی کرده بود ....

۱۳۸۸/۱۲/۰۵

پست سوم - هی فلانی

هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
همین لحظات کشــــــــــــــــــــــدار انتظار
همین دل خوشی های کوچک صبح
همین ذوق دیدن نام تو ... (کپی رایت : اول اینو اینجا خوندم)



هی فلانی زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده کوچک  
آن هم از دوست عزیزی که تو دنیا را  
جز برای او و جز با او نمی خواهی  
من گمانم زندگی باید همین باشد  
آه ...... آه ......... اما  
او چرا این را نمیداند که در اینجا  
من دلم تنگ است . یک ذره است؟
 

هم آدم است ای داد برمن داد  
ای فغان ! فریاد!  
من نمیدانم چرا دلدار من این را نمی داند؟  
که من من بیچاره هم در سینه دل دارم  
که دل منهم دل است آخر؟  
سنگ و آهن نیست  
او چرا اینقدر از من غافل است آخر  
آه ......آه ....... ای کاش  
گاه گاهی .........  
کاشکی .... اما ... رها کن . هیچ  
حسب حال من این است شکایت نیست

 (مهدی اخوان ثالث)


کنار همه ی ثانیه های عمر که می گذرن یکی شاید بخواد دوستیشو، قلبشو، باتو به اشتراک بذاره. می دونی اگه قبولش کنی شاید کم کمک عادت بشید برای هم. شاید بعدش سخت باشه از هم دل کندن.
ولی کسایی به تو احتیاج دارن همیشه.
چه اون کس باشه کنارت، چه نباشه........

۱۳۸۸/۱۲/۰۳

پست دوم

آمدیم بلاگ اسپات
سخت بود دل کندن از آن قالب مشکی و راحتی بلاگفا
ولی چاره ای نبود. بلاگفا هر روز مزخرف تر از دیروز می شد و ما هم هرروز پیچیده تر از روز قبل.
دوستان کماکان نظرات را ما تایید می کنیم و جواب نظرات را هر چند نظر یک بار از خودمان در می کنیم.
کاش بهتر بودیم.
دیروز بسیار خوش گذشت. رفتیم دانشگاه شهید بهشتی، دوستمان و دوستان دوستمان را دیدیم.
سی سی کاش تو هم می آمدی. ولی حیف که جشن تولد دوستت بود و نتوانستی.
چنان پیچیده ایم در هم که نمی دانم کدام سر نخمان انتهاست و کدام ابتدا.....

۱۳۸۸/۱۲/۰۱

پست اول

به عنوان پست اول بعد از اون وبلاگ هیچی نمی گم.