.

۱۳۸۹/۰۱/۲۳

پست هفتم

"برو ناو عمتو بزن" الان اینو تو سایت یکی از بچه های دانشکده به یکی دیگه گفت. دارن آن-لاین بازی می کنن. حالا چی، من نمی دونم. به هرحال شاید دارن از زندگی شون لذت می برن. من چهارمین جلسه کلاس مدار منطقی رو هم پیچوندم. مثه آب خوردن.

شاید باید بگم خیالم راحت شده، شاید هم بازم قراره مثه قبل نشه ولی فایده داشته باشه.
یه شوخی، می تونه سالها دوستی رو به هم بزنه. حالا چه برسه به یه دوستی که مدت زیادی هم ازش نمی گذره. مخصوصا وقتی طرف مقابل نخواد قبول کنه کنه که شوخی بوده..... بگذریــــــــــم

تقریبا وسطای تابستون شیده بهم گفت سایت طرفداران دارن شان یه مسابقه داستان نویسی گذاشته. منم داستان رقص مرگ رو از تو وبلاگ قبلی فرستادم. تو عید جوابش اومد. داستانم پنجم شده بود.

شما اینو چی می خونید؟ GODISNOWHERE؟
یکم فکر کنید اول. میگن بستگی به شخصیت هر کس داره چیزی که می خونه. من که فقط god is nowhere می خونمش هر دفعه. ظاهرا god is now here هم می شه خوند.

پ.ن. اگه یه روز به یه در رسيدي و ديدي روش يه قفل بزرگه، نترس و نا اميد نشو، چون اگه قرار بود در باز نشه حتما به جاش یه دیوار مي ذاشتن....

۴ نظر:

mtmd گفت...

مهم نیست چی می خونی مهم اینه که چی فکر می کنی.
این جمله از یه دانشمند معروفه نمی دونم نیوتون بود یا دکتر حسابی یا فوریه یا ... آها از mtmd بود.

نیلوفر گفت...

رفته بودم دارن شان فنز گاهنامه ی سایتو دانلود کنم اسمتو تو گاهنامه دیدم .
اول تبریک . دوم, قصه ی قشنگی بود . ساده بود و یه جورایی غیر منتظره .
فقط بعضی جاهاش احساس کردم پرداختش کافی نیست . می تونست از این بلندتر باشه . ولی کلا از این نوع نوشته های مبهم خوشم میاد .

ناشناس گفت...

خیلی خوشحالم که خبر مسابقه ی داستان نویسی رو بهت دادم، تبریک می گم.

یه دختر گفت...

جریان در و دیوار خیلی جالب بود ;)